درسایه روشن های ذهنم به دنبال جایی می گردم که دمی درآن بیاسایم.شب ظلمت است وسیاهی.ستارگان درفلک دوارمانندفانوسی سوسومی زنند.ستارگان راهروان راه الله اند وراهنمایان راه او.چشمانم را به سوی آسمان باز میکنم وآنهارا از ریختن گوهرهای درخشان درزیرنورمهتاب منع نمیکنم.قلبم تیرمیکشد،صدای ناله های شبانه ام را هر شب با ماه قسمت میکنم،چندین سال است که با اوانس گرفته ام.او حال مرا بهتردرک میکند.از صدای خفگان وبغض آلودمن وازریختن شراب سرخ رنگ قلب من تکیده شده وهرروز و هرشب سیاه تر میشود.آری او نیز با غم من غمگین میشود واز شادیم شاد.اما با گریه های شبانه من نمیدانم چرا لکه های صورتش زیادتر میشود.نمی دانم چه بگویم اما هر چقدر بیشتر بگویم به همان اندازه راز درونم افشا خواهد شد،بس بهتراست هیچ نگویم.
سلام خوبی
اپت خیلی خوب بود زیبا می نویسی
منم اپم وقت کردی یه سری بهم بزن
سلام خوبی حجت
اپم بدو بیا.
سلام حجت جان
ممنونم از اینکه میایی.اشکالی نداره هروقت کاری نداشتی بیا.
خوشحال میشم.
اپم هروقت کردی خبر بده تا بیا.
سلام سلام
خوبی خوشی چه خبرا
اومدم بگم اپم بدو بیا.
راستی تو هم یه اپ کن تا حال و هوای وبت عوض بشه.
سلام سلام خوبی چه خبرا
حجت یه اپ جدیدی بکن
من اپم بیا.